دید مجنون را؛؛؛؛؛؛
ديد مجنون را يكي صحرا نورد
در ميان باديه بنشسته فرد
ساخته بر ريگ ز انگشتان قلم
ميزند حرفي به دست خود رقم
گفت اي مفتون شيدا چيست اين؟
مينويسي نامه ، سوي كيست اين؟
هر چه خاهي در سوادش رنج برد
تيغ صرصر خواهدش حالي سترد
كي به لوح ريگ باقي ماندنش؟
تا كسي ديگر پس از تو خواندنش
گفت شرح حسن ليلي ميدهم
خاطر خود را تسلي ميدهم
مينويسم نامش اول و از قفا
مينگارم نامه عشق و وفا
نيست جز نامي ازو در دست من
زان بلندي يافت قدر پست من
ناچشيده جرعه اي از جام او
عشقبازي ميكنم با نام او
چهارشنبه 13 مهر 1390 - 9:47:00 PM